آن روزها که دهمان احساسی را
می جست مثل خیالی که تنها
امید روئیدن بود در خوابی پیچید
باغبان از یخ زدن شکوفه میلرزید
آب در دهمان جاری ،مردم نوررا
می فهمیدند دانستم تاریخ آن روزها
را ربود دیگربردرخوشبختی
کسی یادگاری نمی کشد
شکوفه هادر آغوش درخت مردند
وندانستیم شوق واژه به خوابی بود
یا درطنین آرزوئی مردن
اگر چشمانت آتشفشانی بود چه کنم مگر نه آنکه خود را گم کردم حتی در بن بست زمان کوچه ازیادم رفت از اون موقع کسی مرا به یاد پرندگان مرده در این آشیان نمی اندازد شاید احساس خالی تر از تو باشد این احساس بودن را تنها نذار
وتنی راکه معلق درهوای دم کرده
مانده به سردترین آهش میرانم
حجیم میشود
تصورنگاه آب وقتی روی حوض
حرارت خشم سؤالهای بی جوابم
راتلاطم وحشت میکردم
برای ماهیان بی پناه واشکهایم راتانبض تند ماهیان کِز کرده
دنبال چشمهایم ته حوض و
صدایم آویخته به کفش هائی که
میدوید ،دور میشد
تقدیم به پدرعزیزم
درفرازشقایق جاماندی
درپیدایش چه بودی
وقتی ازآفرینش واژه ای
لذت میبردی
اندیشه طرحی دیگر داشت
طرحی جاری است
رسیدن به آدمیت چند